نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 953 )
ســوره 16 : نحـــل ( مـکّــی ـ 128 آیه دارد ـ جزء چهــاردهم ـ صفحه 267 )
( قسمــت اوّل )
آتش معـرفـت
( جزء چهارد هــم صفحــه 267 آیه 1 )
بسم الله الرحمن الرحیم
أَتَى أَمْرُ اللّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ و تَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ
تفسیـــر لفظـــی :
[هان] امر خدا دررسید پس در آن شتاب مکنید
او منزه و فراتر است از آنچه [با وى] شریک مى سازنـــد
تفسیـــر ادبی و عرفانی :
به یاد و نام خــــدا دلهـــا واله و حیران ،
و خـردها به عـزت این نام سرگردان ،
و روان هـــا به کشف جـــلال
و بـزرگــواری نام او دهشت زده و پریشان،
خلق را فناء و عدم ، نصیب ،
و خالق را اَزَل و قِـدَم ، بهـره است.
نوشتــــــه انـــد :
روزی عارفی در مکاشفه جلال حق مستهلک شده بود ؛
و از خود بی خود گشته غریق دریــای محبت
و حریق آتش معرفت شده همی گفت :
خــدایـــا ؛
اگرت بخوانـم برانی !
اگرت نخوانم همانی !
پس چکنم من بدین حیرانی ؟ !
هم تو مگـرسامان کنی !
راهم به خود آسان کنی
پناهـنـده از تو بسوی تو است ،
نه با تو قــرار است و نه از راه تو فـرار !
نه با تو مرا آرام ، نه بی تو کارم به سـامان !
نه جای بُریدن و نه امید رسیدن!
فریاد از تــو ،که جان ها همه شیدا از تــو،
و این دل ها همـه حیـران تــو است.
عارفی گفت: چون پنداشتم که به جائی رسیدم به پنهانی ندائی رسید که : هـر وقت گمان کردی که ما را یافتی همان دم ما را نیافتی و هـر وقت که گمان بردی ما را نیافتی آنگاه یافتی!
خـداونــد به خـلـق می نماید که این کار نه به حد فهم و وَهم آدمیان است و نه در گاه تأویل و تفسیر عالمان و نه میدان عبادت عابدان، و نه بیابان تحیـر عارفان است،
زهـری با شهـدی آمیخته،
هم درد است و هم دارو !
هم شادی و هم زاری !
بنده میان این دو حال سرگـردان !
هم گریان و هم خندان، همی گوید :
خــدایــا ؛
دلم از درد کباب است،
و روزگار نشان اینکه خذلان ملازم ،
و توفیق درحجاب است ،
بیچـاره نمی داند که در سخـن عــذاب است ،
یا از مولی عتـــاب است!
دردی است مرا که بهی مبـــاد ،
کــه مــرا دریــن صـــواب است ،
یا دردمندی به درد خرسنـد !
کسی را چه حساب است !
سخنی درآمیختـم چون سنگ ،
که در آن هم آتش هم آب است !
خـدایــا ؛
داستان این است که برداشتم ،
پس این بیچاره را چه جواب است؟
بزرگی را پرسیدندخـدای را دوست داری؟
گفت: آری دارم ،
گفتند دشمن خـدا را که ابلیس است دشمن داری؟
گفت: مارا از محبت حق چندان شغـل افتاده ؛
که با دشمنیِ دیگـری مجـال فراغت و پرداخت نیست !
زنجیــر معـنبــــــر تــــــــو دام دل مــاست
عنبـر ز نسیــم تـــــــــو غــلام دل مــاست
درعشق تو چـون خطبــه بنـام دل ماست
گوئی کـه همــه شهــد به کام دل ماست
أَتَى أَمْرُ اللّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ ...
فرمان خداوند ، و طاعت داشتِ او رنگارنگ ؛
ظاهرِ بنده را امری فرمودند ،
و باطن وی را امری دیگر ،
ظاهر آن که ؛ بر درگاهِ عبادت کمرِ خدمت همی بسته باش !
باطن آن که ؛ بر بساطِ معرفت به صفت حرمت ، آهسته همی باش !
دل را دوامِ مراقبت فرمودند ،
و سِـرّ را در مقام معرفت طلب صفاء ،
و روح را در عین مشاهدت ، لزوم حضرت فرمودند ،
آن گاه فرمود :
دریافتِ مرا تعجیل مکنید !
و از اندازه ی فرمان در مگذرید ،
که آن که صادق است ،
روزی برسد به آن چه مراد است ،
و فرمان بُردارِ حقّ ،
از دیدار بر میعـــــــــــــاد است !
السلام علیک یا مولای یا اباصالح المهدی
این جمعه هم گذشت و نیامدید آقـــا !
شاید ما همچنـــــان سرگــــــرم دنیـــا و زنـــــدگی خویشیــم
ولی هر روزه برای تعجیل در ظهـــــــــور مبارکتــــــان
دعــــای فــــــرج بر لب داریـــــــم
موضوع :